در آن دقایق از ته دل خواستم تا خداوند رحمان، ما را از این شرایط نجات دهد. زیر لب ذکر میخواندم و مستاصل بودم که چه باید کرد.
دکتر بشیر شرکا:به حج تمتع مشرف شده بودم و وظیفهام برحسب تخصصی که داشتم، یاری رساندن به زائران بیمار بود. یک روز باید بیماری را به بیمارستان میرساندم. سوار آمبولانس شدیم و به همراه بیمار، راهی بیمارستان شدیم تا بیمار تحت مراقبتهای پزشکی قرار بگیرد.
راننده آمبولانس پیشنهاد داد برای این که بیمار زودتر به بیمارستان برسد و حالش مساعد گردد و به اعمال عمره برسد، بهتر است از میانبر برویم تا وقت کمی صرف شود.
پذیرفتم و آمبولانس از مسیر دیگری را مقصد را در پیش گرفت. جاده خالی شد، تاریکی شب بدون هیچ نشانی از مسیر! ناگهان آمبولانس ایستاد و راننده پیاده شد. پس بررسی ماشین گفت: وارد صحرایی شدهایم و مسیر شن و ماسهایاست. ماشین دیگر حرکت نمیکند و لاستیکها در شنها فرو رفتهاند.
نگرانی و دلواپسی همه وجودم را فرا گرفت، پیاده شدم، هیچ نوری دیده نمیشد. پرندهای پر نمیزد، تاریکی مطلق و راهی ناشناخته در مقابل. باید چه کاری میکردیم؟ اگر حال بیمار وخیمتر میشد چه؟
در آن دقایق از ته دل خواستم تا خداوند رحمان، ما را از این شرایط نجات دهد. زیر لب ذکر میخواندم و مستاصل بودم که چه باید کرد.
ناگهان از دور، نور چراغهای ماشینی دیده شد. نور نزدیک و نزدیکتر شد. راننده ایستاد و به او گفتم که دچار چه شرایطی هستیم. راننده وانتبار سعودی گفت: چرخهای ماشین را کم باد کنید تا ماشین بتواند حرکت کند. او رفت و ما چنین کردیم. جالب این که آمبولانس به حرکت افتاد و من با دلهره فراوان بیمار را به بیمارستان رساندم و عملیات درمانی روی آن انجام گرفت. وقتی او را به بیمارستان تحویل دادم، انگار مسؤلیت بزرگی را به سرانجام رسانده باشم، خیالم راحت شد. او پس از بهبودی به کاروانش برگشت و اعمالش را پی گرفت.
نظر شما