گاه بهشت را به زیر پایشان میآورند و گاه جلوی پایشان ترمز میکنند. گاه پشت مردان موفق میایستند و گاه پیشرو امری خطیر میشوند. گاه پا بپای ناعدالتیها میسوزند و میسازند و گاهی هم این سوختن نقطه پایان زندگی شان میشود.
مسئولیت تربیت کودکان را به دوش میکشند و در هنگام فحاشیها نیز سپر بلا میشوند. شرایط کاری نابرابر را به اجبار میپذیرند و سعی بر این دارند که پیشنهادات بیشرمانه را نادید بگیرند و در انتها نیز متهم به هرزپرانی میشوند.
زنان ایرانی به قاعده دردهای مشترک زیادی دارند، اما برخی از آنان رنجی را به دوش میکشند که تنها به خشم فروخورده و آه کشیدن و آرزوهای خاک خورده نمیانجامد بلکه ضامن فروپاشی جامعه است.
زنانی که معتاد و خیابانی خوانده میشوند، مصداق بارز این مساله هستند و معمولا چند نگاه کلیشهای در ارتباط با آنها وجود دارد. بعضی افراد اخلاقیات را قاضی میکنند و از پایه خط بطلانی بر این عمل شنیع میکشند و اصرار دارند که زندگی این زنان پیرو میل آنها به این سبک زندگی ست و تبعات آن را هم باید بپذیرند.
زندگی این زنان برایشان شبیه به سرنوشت اتومبیلهای مچاله شده در تصادف جادهایست که باید عبرت دیگران قرار گیرد و تصورشان این است که مانع بین این زنان و یک زندگی عادی و سالم عدم رعایت عفاف و شکیبایی کم ایشان در تحمل مشکلات است.
عدهای هم این استدلال را قبول نداشته و به دنبال ریشهیابی این پدیده هم هستند، اما پیامشان زیر حجم حواشی مختلف گم میشود و معمولا هم پا را از توییت و کپشن فراتر نمیگذارند.
افرادی را هم داریم که این مساله را دغدغه تلقی کرده و سعی بر معطوف کردن توجه مسئولان و مردم به این گروه از زنان دارند. تلاش میکنند با آثار سینمایی، مستند، کمپینهای گوناگون، سمینارهایهای خصوصی مرتبط و کارهایی از این قبیل؛ همدلی مارا برانگیزانند و میتوان گفت موفق هم میشوند، اما این همدلی شرایط زندگی این زنان را تغییر نداده و عموما اقدامات مردمی به تنهایی نمیتواند ورق را برگرداند و کم کاریهای مسئولان مربوطه در این زمینه به شدت توی ذوق میزند.
درواقع بهنظر میرسد که موجه جلوه کردن چهره شهر برای مسئولان از اهمیت بیشتری نسبت به ریشهیابی و مقابله با محرکهای پدیدآورنده این معضل اجتماعی برخوردار است.
از این روی مهمترین چیزی که مدنظر قرار میدهند، جمعآوری این زنان از سطح شهر است و مراکز بازپروری و خانههای امنی که گزینههای پیشرو هستند که مسکّنهایی محسوب میشوند که برای مدت کوتاهی محل خواب این زنان را از سرویس بهداشتی عمومی به مکانی امن منتقل یا دسترسی به موادمخدر را محدود میکنند.
این اقدامات برای شروع مقابله با این پدیده غمانگیز ضروری و بجا هستند، اما فراموش نکنیم که خانه از پای بست ویران است و زمانی میتوانند ادعا کنند که این مساله درحال پیگیری است که سرچشمه این آب گل آلود را یافته و بر بستری متمرکز شوند که وضعیت کنونی ایشان را رقم زده است.
مسلماً هر زنی که با این شرایط زندگی میکند قربانی محیط رشد خود محسوب میشود؛ چراکه هیچ زنی با سلامت نسبی روانی تحمل نگاه ابزاری نسبت به خود را ندارد و آوارگی در کوچه و خیابان را به سرپناهی دائمی و مطمئن ترجیح نمیدهد.
از عواملی که مسیر زندگی یک دختر را به خیابانها میکشاند و در اغلب موارد مصرف موادمخدر را برایش به ضرورتی تبدیل میکند. بسیار گفته شده است؛ مواجهه با اعتیاد، خشونتهای جسمی، جنسی و کلامی، طردشدگیهای شکننده، کودکیِ نزیسته، نوجوانی سرکوب شده، ازدواج ناخواسته، خلاء احساس تعلق به نهاد خانواده، لمس تنهایی به فجیعترین شکل آن و غیره که در نهایت هویتی نامشخص و خرد شده را رقم میزنند.
اما پای عمل که به میان میآید برای هیچ یک از موارد مذکور راهکاری اندیشهمند در دست اجرا نیست و چه بسا به طرز غمانگیز گاه شاهد مصوبهها و قوانینی هستیم که این محرکها را تشدید نیز میکنند و در فرمی شدیدتر حتی جنایت را جایگزین حمایت میکنند.
یک اشتباه اساسی همین است که یک مسئول این زنان را در جایگاه متهم قرار دهد و بیش از آنکه به وجوه یاریرسانی بیندیشد، به اعمال و گزینههایی توجه کند که خیال میکند در مقابل هر زنی که با این شرایط دست و پنجه نرم میکند، قرار دارد و این موجب میشود نقش او از حمایتگر به بازپرس تغییر کند و در مقابل این زنان قرار گیرد. شاید گره ماجرا این باشد که اراده انسانی را بسیار بانفوذتر از چیزی که هست، تصور کنند(حداقل این چیزی است که نشان میدهند) به این صورت زنی که خیابانی نامیده میشود، اگر چند صباحی تحت بازپروری قرار گیرد، جملات انگیزشی را قرقره کند و ظاهر موجهی برایش ساخته شود؛ پایههای خودفروشی و اعتیاد در زنان سست گشته است.
معتقدم که گامهای باثباتتر و اقدامات کارآمدتر در این مقوله نیازمند درک بیشتر و تحلیلی انسانیتر است و در یک جامعه در حال توسعه، صرفنظر از نگاه فمنیستی به ماجرا، این وظیفه بیشتر بر گردنِ زنانی است که تریبونی برای خود داشته و حرفهایشان شنیده خواهد شد.
زنانی که گرچه وضعیت مشابهی با هم جنسهای خیابانی خود ندارند، تصور ملموستر و درک درستتری میتوانند داشته باشند و حقوق هم جنسهای سرخورده شان را مطالبه کنند.
حدیث بهرامی، دانشجوی رشته روانشناسی
نظر شما