خلق می داند که در بهداری قرب حسین /درد ها را بیشتر عباس درمان می کند

عباس نامی است که شاید برای همه ما مخصوصا جانبازان و دردمندان بسیار آشناست؛ کسی که تمام بیماران و دردمندان به دست هایش دخیل می بندند، کسی علمدار کاروان حسین بود و تا آخرین لحظات اش وفاداری و بیعت به مولایش را ثابت کرد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری سلامت(طبنا) از کرمان؛ شاید روز تولد حضرت ابالفضل العباس(ع) و روز جانباز برایم فرصتی شد، تا خاطراتم را از زیارت کربلا مرور کنم.

آنجاست که می فهمی عشق هنوز وجود دارد. عشقی که عباس به برادرش حسین داشت، عشقی بود که با جانش آن را معامله کرد.

از زیارت قبر شش گوشه ارباب حسین که به سمت ضریح علمدار با وفایش رهسپار می شوی، از حرم که بیرون می آیی تلالو گنبد طلایی رنگ قمر بنی هاشم چشم ها را می نوازد.

برای اینکه به آنجا بروی، باید زمین بین الحرمین را طی کنی. همان دو راهی معروف دنیا که می گویند قشنگ ترین دو راهی عالم است و هیچ وقت برایش تردید نداری.

بین الحرمین گرچه شلوغ است و به سختی می توان در آنجا راه رفت، اما هر لحظه که گام برمی داری احساس می کنی بر روی زمین نیستی.

اینجا تیکه ای از بهشت است که بر زمین آمده، جایی بین زمین و آسمان. نخل های دو طرف و تلالو نور قرمز رنگ داخل آنها، پرچم های سیاه و صدای نوحه و مداحی های زائران همه جاذبه عجیبی به این صحنه بخشیده است.

نخل های بین الحرمین مرا یاد قصه نخلستان و مشک تیر خورده می اندازد. یاد داستان وفاداری عباس.

خلق می داند که در بهداری قرب حسین /درد ها را بیشتر عباس درمان می کند

قدیمی ها می گفتند اذن زیارت حسین ابن علی به دستان عباس است. همان دست هایی که برای یاری مولایش از بدن جدا شدند و همین شد که می گویند، روز تولد عباس روز جانباز است.

همانگونه که زمین بین الحرمین را گام بر میدارم و خنکای نسیم گونه هایم را نوازش می دهد، در دلم می گویم چقدر از بچگی تاکنون از کرامات عباس شنیدیم، اسم عباس باب الحوائج است و با دستان بریده اش گره هایی باز می کند، که هیچ کس نمی تواند.

به حرم قمر بنی هاشم می روم. اینجا زیارتگاه کسی است که حسین علمداری سپاهش را به او سپرد و عباس با تمام وجودش برای حسین امانت دار خوبی بود. با چشم هایش، دست هایش و....
اشک هایم امانم نمی دهد.

از همان دور که ضریح اش را می بینم دست هایم را به نشانه سلام بالا می برم و زیر لب می گویم: السلام علیک یا قمر بنی هاشم.

دست هایم را به مشبک های ضریح اش می چسبانم و باز هم یادم می رود برایش درد و دل کنم.

گوشه ای می ایستم و زیارتنامه می خوانم، چقدر بیمار و معلول اینجا هست که به امید شفا به اینجا آمده اند، یاد شعری می افتم که می گوید:

خلق می داند که در بهداری قرب حسین /درد ها را بیشتر عباس درمان می کند

خلق می داند که در بهداری قرب حسین /درد ها را بیشتر عباس درمان می کند

اینجا کنار ضریح عباس هم انگار قصه شرمندگی آب در مقابل عباس تمامی ندارد، اینجا هوا گرم است و خادمان کنار ضریح به زائران آب تعارف می کنند.

چه حکایت غریبی است حکایت تشنگی و آب و وفاداری عباس. اشک در چشم هایم حلقه زد، دلم نیامد این آب را بخورم.

یاد لب های تشنه عباس افتادم و اینکه در کنار آب بود ولی آب نخورد.

او تا آخرین لحظه پای عهدش با ولایت حسین ماند و به همین خاطر است که می گویند عباس را در روز قیامت مقامی است که همه انبیا و اولیای الهی به آن غبطه می خورند.

حکایت تشنگی و لب دریا بودن، چه حکایت عجیبی است، از حرم حضرت عباس که به سمت علقمه راه می افتی به کعف العباس می رسی، جایی که دست های عباس را از تن اش جدا کردند.

از فاصله علقمه تا خیمه گاه راهی نیست، اما عباس شهید شد و آن مشک آب هرگز به خیمه ها نرسید.

انگار صدای العطش طفلان را می شنوی، صدای سم اسبان صدای شمشیرها و مشکی که تیر خورد و آخرین امید عباس در مقابل حسین ناامید ‌شد.

خلق می داند که در بهداری قرب حسین /درد ها را بیشتر عباس درمان می کند

نخل های سر به فلک کشیده، امواج آرام آب، تابش نور خورشید و گرمای شدید این زمین، تمام روایت هایی که از بچگی تاکنون در روضه های کربلا شنیدم را جلو چشمانم می آورد.

می گویند عباس در حالی که تشنه بود بر لب همین آب نشست، دست هایش را زیر آب برد اما آب را فرو ریخت. یادش که به تشنگی کودکان حرم افتاد از این آب ننوشید.

اینجا زائرین عرب رسم زیبایی دارند. بر روی قطعه ای مقوا یا چوب شمع هایی به نیت حاجت روشن می کنند و بر روی آب شناور می سازند. باز هم باب الحوائجی عباس اینجا هم به چشم می آید.

کودکان در آب شط بازی می کنند و بعضی ها زیر لب روضه می خوانند و اشک می ریزند.

حکایت فرات و تشنگی عباس، روضه در کنار آب بودن و تشنگی، روضه فریادهای العطش کودکان حسین و مشک آبی که هرگز به مقصد نرسید، حکایتی است که همیشه تکرار می شود.

عباس جانبازی بود، که با چشم ها و دست هایش تا آخرین لحظه پای بیعت با امامش ماند، از کودکی آموخته بود که همیشه در کنار حسین باشد و تا آخرین لحظه هم در کنار برادر و مولایش ماند.

در روایت ها هست که حسین به یارانش می گفت، تا عباس هست بیمی از دشمن ندارد، پرچم کاروان حسین و پاسداری از خیمه ها به دستان عباس بود.

اما وقتی عباس را محاصره کردند و او یک تنه با همه آن ها جنگید تا فقط آب را به خیمه ها برساند، همانجا بود که دست ها و چشم هایش را در راه حسین داد، مشک آب را به دندان گرفت، اما کوفیان آن مشک را هم تیر زدند.

خلق می داند که در بهداری قرب حسین /درد ها را بیشتر عباس درمان می کند

زمانی که عباس بر زمین افتاده بود و حسین بالای سرش رسید، حتی دستی نداشت که خون های چشمش را پاک کند، حکایت مظلومیت این دو برادر را تاریخ هیچگاه فراموش نخواهد کرد.

حسین آن لحظه بزرگترین یار و سردارش را از دست داد، از آن به بعد تنها بود و هیچکس اندازه عباس برایش جانفشانی نکرد.

فرات همچنان موج برمی‌دارد و تلالو انوار طلایی خورشید جلوه زیبایی به آن می بخشد. چه قدر حال و هوای اینجا غم دارد.

حکایت تشنگی و دریا، جوانمردی و فداکاری... اما در آخر این آب به خیمه گاه نرسید و عباس که چشم تمامی اهل حرم به دستانش بود، در کنار همین آب با لب تشنه شهید شد.

و اینگونه با حماسه سازی عباس و حکایت لب های تشنه بر لب دریا بودن، صدای «هل من ناصر ینصرنی حسین» ، قصه بی وفایی کوفیان و لب های تشنه و فریاد العطش کودکان و آبی که شرمنده عباس شد تا ابد ماندگار شد، تا تاریخ بداند که حکایت قیام کربلا و حسین هرگز فراموش نخواهد شد.

برگرفته از خاطرات اربعین ۱۴۰۱

انتهای پیام/ رهنما

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha