مهدی چمران درباره چگونگی شهادت حجتالاسلام شاهآبادی روایت کرد: ناگهان با صدای انفجاری بسیار شدید همه ما به حالت درازکش روی زمین خوابیدیم. پس از لحظاتی بلند شدیم که حرکت کنیم اما حجتالاسلام شاهآبادی بلند نشد. فرزند وی که همراه ما بود، بلافاصله خود را به کنار پدر رساند و وی را صدا کرد، اما متاسفانه جوابی نشنید.
شهید حجتالاسلام مهدی شاه آبادی در واپسین سخنرانی خود قبل از شهادت در مقر لشکر ۲۵ کربلا به نکته جالبی اشاره کرد که حاکی از عشق به شهادت در راه خدا بود. وی در جمع رزمندگان گفت: «اگر شهادت، میتواند نظام توحیدیمان را حفظ کند، اگر شهادت میتواند دشمن را ذلیل کند، اگر شهادت میتواند تفکر و بینش اسلامیمان را به دنیا اعلام کند، ما آماده این شهادتیم.»
سرانجام وی ششم اردیبهشت ماه ۶۳ زمانی که برای سرکشی وارد منطقه عملیاتی جزیره مجنون شد و همان جا به درجه رفیع شهادت نائل آمد. به مناسبت سالروز شهادت حجت الاسلام مهدی شاه آبادی، روایاتی از دو شاهد این واقعه را در ادامه نقل کردیم که میخوانید.
مهدی چمران: اندیشه روحانی و کردار بسیجی
حجتالاسلام شاه آبادی برای واپسین بار در جمع رزمندگان لشکر ۲۵ کربلا سخنرانی کرد. پس از جلسه سخنرانی و اقامه نماز، رزمندگان برای عرض ارادت به وی روی آوردند. برای جلوگیری از فشار و ازدحام، اطرافیان از برادران خواستند که از این کار صرف نظر کند، ولی آنان به واسطه عشق و علاقه بیپایانشان نسبت به روحانیت معظم، دست بردار نبودند. شهید شاه آبادی در جمع مسئولان پایگاه گفت: «این طور نیست که آنها (رزمندگان) فقط علاقهمند باشند که روحانیان را ببوسند؛ بلکه ما هم علاقهمندیم آنها را ببوسیم. اگر رزمندگان سر ناقابل ما را بخواهند، من تقدیمشان میکنم و این سر در مقابل آنها ارزشی ندارد!»
بعد از ظهر پنجشنبه بود که به طرف جزیره مجنون حرکت کردیم. سر راهمان در منطقه «جفیر» قرارگاهی بود که فرماندهی آن را شهید «اقارب پرست» بر عهده داشت. من ایشان را معرفی کردم و گفتم که از افسران شجاع و بسیار متدین و جانشین فرماندهی ۹۲ زرهی هستند. دقایقی در قرارگاه بودیم و اتفاقاً شهید اقارب پرست توصیه میکرد که در آن شرایط به جزیره مجنون نرویم، ولی هدف ما از حضور در منطقه، بازدید از جزیره و بررسی شرایط، اوضاع و احوال آنجا بود.
پس از نشست کوتاهی به طرف جزیره حرکت کردیم. به هنگام عبور از روی پلی که خودمان ساخته بودیم، جریان و چگونگی ساخته شدن پل را برای وی توضیح دادیم و حجت الاسلام شاه آبادی هم خاطراتی از دوران مبارزات پیش از انقلاب و دستگیری خود و دیگر یاران انقلاب را بیان کرد. به هرحال به جزیره مجنون رسیدیم. پس از بازدیدی که از سنگرها و قرارگاهها داشتم و با توجه به نزدیک شدن به غروب، پیشنهاد کردم سریعتر برگردیم تا قبل از تاریک شدن هوا به جاده برسیم و راه را گم نکنیم. شروع به دویدن کردیم. بقیه دوستان جلوتر از ما بودند و ما دو نفر قدری عقبتر از بقیه مشغول دویدن بودیم. ناگهان با صدای انفجاری بسیار شدید همه ما به حالت درازکش روی زمین خوابیدیم.
پس از لحظاتی بلند شدیم که حرکت کنیم، اما حجت الاسلام شاه آبادی بلند نشد. فرزند وی که همراه ما بود، بلافاصله خود را به کنار پدر رساند و وی را صدا کرد، اما متاسفانه جوابی نشنید.
من و بقیه دوستان هم در کنار وی حاضر شدیم و در میان بهت و ناباوری شاهد به شهادت رسیدن حجت الاسلام شاه آبادی در اثر اصابت ترکش گلوله توپ بودیم. در آن لحظه به یاد ذکری افتادم که این شهید بزرگوار همیشه بر لب داشت، حتی در آخرین سجده نمازش هم بر زبان جاری کرد. وی زمزمه میکرد: «اللهم انی اسئلک ان تجعل وفاتی قتلاً فی سبیلک» خدایا! از تو میخواهم که مرگ من، کشته شدن در راه تو باشد...»
ودادی: چند قدم تا همراهی با شهید شاه آبادی فاصله داشتم
حجت الاسلام شاه آبادی هر وقت فرصت میکرد حتی اگر یک روز یا ۲ روز هم وقت داشت، به منطقه و خط مقدم میرفت تا همراه رزمندگان باشد. عشق و شور عجیبی داشت. وقتی رزمندگان را با آن لباسهای پر از گرد و خاک بغل میکرد و میبوسید، از شوق گریه میکرد. نماز جماعت رزمندگان و دعاهای آنها حال عجیبی با حجت الاسلام شاه آبادی داشت.
چندین سفر همراه حجت الاسلام شاه آبادی بودم. وی تقریباً به همه مناطق جبهه سرکشی میکرد. برادران مهدی چمران، تاتاری و آقا مسعود فرزند وی به فاصله چند قدم در پشت ما در حرکت بودند. برادر پاسداری که راهنمای ما بود کم کم خودش را به شهید شاه آبادی رساند. احساس کردم که مایلند خصوصی با حجت الاسلام شاه آبادی صحبت کنند؛ لذا من قدمهایم را بلندتر کردم تا او بتواند با ایشان صحبت کند و حرفش را بزند. حدود هشت، ۹ قدم من جلوتر بودم که یکباره صدای زوزه گلوله توپ را بالای سر خود احساس کردم.
سر حجتالاسلام شاه آبادی را روی زانو گرفتم. با مهندس چمران لباسشان را باز کردیم. متوجه شدیم که وی به درجه رفیع شهادت رسیده است. به خواستهای که همه عمر در آرزویش بود و برای آن در نمازهایش دعا میکرد، رسیده بود.
غم و اندوهی که در آن لحظه به ما دست داده بود، باعث شد تا متوجه نشویم که در تیررس دشمن هستیم و باید زودتر از منطقه خارج شویم. با صدای برادر پاسدار «راهنمایان» فهمیدیم که آن محل جای امنی نیست، لذا عبای شهید شاه آبادی را پهن کردیم و وجود نازنین وی را که غرق خون بود، روی آن قرار دادیم.
منبع:جوان
نظر شما