سال ۱۳۸۴ دو درمانگاه در عراق افتتاح کرده بودیم که در کربلای معلی و نجف قرار داشتند. این درمانگاهها با ابتداییترین تجهیزات پزشکی آغاز به کارکرده بودند و هنوز قفسهبندی دارویی هم نداشتند. برای تجهیز درمانگاهها سفری به عراق داشتیم.
در ضلع غربی حرم امام حسین (ع) به سمت بخاریها و آهنگریها در حال حرکت بودیم تا سفارش قفسهها را بدهیم. یک لحظه صدایی به گوشم رسید، انگار بشکهای از ارتفاع روی زمین افتاده باشد. در بازار بودیم و این صدا خیلی اهمیت نداشت. به راهمان ادامه دادیم که گوشیام به صدا درآمد. وقتی جواب دادم خیلی متاسف شدم. باید خودمان را خیلی زود به درمانگاه میرساندیم. صدایی که شنیده بودیم، صدای انفجار بود و ما به اشتباه آن را افتادن بشکه تلقی کرده بودیم.
بعدا متوجه شدیم زائری کمربند انتحاری به خود بسته و در کاروان زیارتی اصفهان، خود را مجروح کرده و حدود ۳۰ شهید و ۵۰ تن مجروح تلفات و خسارات جانی این حادثه بودند. طی روزهایی که در کربلا بودیم، کارهای بستری مجروحین را انجام دادیم و کاروان پس از سه روز به کشور ارجاع داده شد.
خیلی دردناک بود، تصور کنید زائرانی که برای زیارت حرم شریف امام حسین (ع) و برادر باوفایش حضرت عباس (ع) آمده بودند، خود در خاک و خون غلتیدند.
روحانی همان کاروان، خاطرهای جالب برای ما تعریف کرد. او گفت: شب قبل از انفجار خواب دیدم که بینالحرمین هستیم، باغی زیبا که نمونهاش را حتی در فیلمها هم ندیده بودم. فاصله درختها بسیار منظم، میوههای باغ یک اندازه بودند، خوش رنگ و زیبا. خواستم با یکی از روحانیون وارد باغ شوم، اما پردهای حایل شد و گفتند شما مجاز نیستید داخل شوید. اما مشاهده کردیم که برخی افراد که در کاروان ما بودند، وارد این باغ میشدند. فردای آن شب این حادثه اتفاق اتفاد و تعدادی از هم کاروانیهای ما شهید شدند. تازه متوجه شدم تعبیر خوابی که دیده بودم چه بود.