بخشش
بخشش (
Forgiveness) به طور کلی یک تمایلی است که به خودمان اجازه دهیم تا گذشته را رها کنیم و بارها و بارها داستان را برای خودمات تعریف نکنیم، اینکه آن فرد با ما چه کرد و اینکه ما چگونه آسیب دیدیم، تصمیم و تمایلی است که اجازه بدهیم گذشته همان چیزی که بود بماند، همانگونه که بود آن را رهایش کنیم، گذشته ای که اتفاق افتاد، عالی نبود حتی شبیه به آنچیزی هم که میخواستیم نبود اما حالا رها کردنش بهترین انتخاب است. بخشش یعنی “میتونست اینجوری بشه، باید اینجوری میشد، اگر اونجوری بود بهتر بود” را رها کنیم و از آنها بگذریم.
بخشش به این معناست که به خودمان اجازه دهیم زمان حال را درک کنیم و آن را ببینیم نه اینکه با گذشته در جنگ و جدال به سر ببریم. بخشش یعنی اینکه با افرادی که در حال حاضر کنارمان هستند ارتباط برقرار کنیم نه اینکه به آن فردی فکر کنیم که به ما صدمه زده است. با امروز و فردا کردن کار به جایی نمیرسد. بخشش یعنی قادر و مایل باشیم که برای اعمال و حرکات امروز عکس العمل نشان دهیم نه اینکه به آنها از دریچه نفرت و خشم گذشته نگاه کنیم. با دقیق دیدن امروزمان ما دیگر از توانایی های خودمان برای تنبیه، تصدیق و اصلاح گذشته استفاده نمیکنیم بلکه از گوش ها، چشمها و قلبمان برای هر چیزی که امروز اتفاق می افتد استفاده میکنیم.
پروسه بخشیدن حواس ما را از افرادی که به ما آسیب زده اند پرت میکند، از اینکه با ما چه کردند، چه کاری باید انجام میدادند ولی ندادند. توجه ما را از آنها دور میکند از اینکه صبر کنیم و بخواهیم که تغییر کنند. بخشش به ما کمک میکند که جسم و قلبمان را به سمت جلو حرکت دهیم و دیگر تلاش نکنیم تا به آنها درد و رنجی را که کشیده ایم، بفهمانیم. بخشش یعنی اینکه من از این جنگ بی پایان دست میکشم و تویی که به من آسیب زدی را به حال خودت واگذار میکنم.
بخشش میتواند به عنوان پاداش تلقی شود؟
ما معمولا میشنویم که بخشش یک هدیه است، اینکه بخشش بخاطر آن فردی که میخواهیم ببخشیم نیست بلکه برای خودمان است. گفته شده است که اگر ببینیم آن فردی که به ما آسیب زده است از بخشیدن ما سود میبرد، پس میتوانیم اسم این کار را بخشش بگذاریم. اما این تمام مسئله نیست.
یکی از موانعی که در بخشیدن وجود دارد این است که ما نمیخواهیم ببینیم فردی که به ما لطمهای وارد کرده از جانب ما سودی ببرد و در واقع میخواهیم که او به بخاطر کاری که کرده است مجازات شود. اینکه ببینیم آن فرد حس بهتری از بخشش ما پیدا کرده است برای ما یک چالش به حساب می آید و دقیقا همان چیزی است که ما از آن اجتناب میکنیم. ما تصور میکنیم نبخشیدن حکم مجازات دارد، راهی که با آن بتوانیم فرد را تنبیه کنیم، بتوانیم از زخمهایی که خورده ایم مراقبت کنیم، یا به طور کلی بیان کنیم که زخم های ما عمیق است و ما هیچگاه آنها را فراموش نمیکنیم اما از طرفی دیگر نبخشیدن و رها نکردن مثل در آغوش کشیدن و اعتبار بخشیدن به زخم هایی است که خوردهایم.
عدم پذیرش
وقتی کسی که به ما آسیب وارد کرده است مسئولیت کار خود را نمیپذیرد، یا اصرار دارد که آسیبی وارد نکرده، ما در این صورت فکر میکنیم که نه تنها بخشش لازم نیست بلکه دریغ کردن آن امری ضروری و حیاتی به حساب می آید. در این شرایط نبخشیدن به ابزاری برای محافظت از بر حق بودن خودمان تبدیل میشود. اینکه با ما به صورت ناعادلانه رفتار شده است، این نبخشیدن ما ثابت میکند که فرد، فردی ناعادل است و درد ما نیز خود به خود توجیه میشود. درنهایت همه این بالا و پایین پریدن ها فقط برای اعتبار بخشیدن به درد و رنجی است که هنوز آن را پشت سر نگذاشته ایم.
گاهی اوقات ما فکر میکنیم بخشیدن به این معنا است که ما اکنون درد و رنج را پشت سر گذاشته ایم و دیگر به بلایی که سرمان آمده است اهمیتی نمیدهیم، اینکه گذشته ها گذشته و همه آن درد و رنج اکنون کهنه و قدیمی است و چون اینطور نیست پس به نبخشیدن ادامه میدهیم. گاهی اوقات تصور میکنیم بخشیدن به این معناست که اجازه دهیم آن فرد قسر در برود اینکه بگذاریم فرد از زیر بار مقصر، گنهکار و مسئول بودن فرار کند. اما در کل بخشیدن به چه معناست؟
بخشیدن به چه معناست؟
بخشیدن به این معنا نیست که: تو بخاطر کاری که دیگری با تو کرده است آسیب ندیده ای، درد تو اکنون درمان شده است، تو اکنون میتوانی همان آدمی باشی که قبل از درد بودی، اکنون باور داری کاری که با تو کردند دیگر مهم نیست، الان این توانایی را داری که فردی که به تو آسیب زده است را درک کنی، تو میتوانی همه چیز را فراموش کنی.
ما به بخشش از زوایای اشتباهی نگاه میکنیم بخشش هیچکدام از موارد بالا نیست. ما حتی شایعهپراکنی میکنیم که ببخش را فراموش کن اما واقعا وقتی کسی را میبخشیم فراموش هم میکنیم؟ فراموش کردن مثل یک تکه آدامس به بخشیدن نچسبیده است و اصلا هم نباید اینطور باشد. پس ما بخشیدن را نسبت میدهیم به دفن کردن کینه ها اما وقتی که کینه ها را دفن میکنیم آنها هنوز همانجا هستند، دقیقا زیر یک مشت خاک یا راحت تر بگویم زیر یک مشت انکار. دفن کردن یا نکردن، ما احتیاج داریم که با اتفاقی که افتاده است کنار بیاییم. برای اینکار سعی میکنیم که گستاخ و با شهامت باشیم و به خودمان و بقیه شجاعت به اصطلاح پوچ و بیهوده میبخشیم که فقط بیخیال شو، بگذر و… اما در نهایت بخشش مسئله کوچکی نیست و ما حتی با گول زدن یا زورگویی کردن برای خودمان هم نمیتوانیم اینکار را انجام بدهیم.
تعریف مشترک از بخشش
بخشش برای تک تک انسانهایی که در این جهان زندگی میکنند امری متفاوت است. برای بعضی ها ناگهانی انجام میشود بدون هیچ تلاش و زحمتی، برای بعضی دیگر همراه با تلاش و تمرین فراوان صورت میگیرد اما بخشش همچنان میتواند به صورت جزر و مد باشد گاهی اوقات میبخشی و گاهی اوقات نمیبخشی. بخشش هیچ مفهوم و معنی مشترک و تعریف شدهای ندارد. مردم فقط بخشش را با ویژگی و شخصیت خودشان هماهنگ و همرنگ میکنند.
نظر شما