شهید حکمت الله یارقلی
نام پدر: صفت الله
محل تولّد : هیدج ( استان زنجان)
تاریخ تولّد:۱۳۴۱/۱۲/۰۳
رشته تحصیلی: داروسازی
سال ورود به دانشگاه: ۱۳۶۱
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۰۷/۱۵
محل شهادت: بانه
نشانی مزار: استان زنجان، شهرستان ابهر، گلزار شهدای هیدج
زندگینامه
به گزارش خبرگزاری سلامت(طبنا)زنجان، حکمت الله یارقلی در سوم اسفند ماه سال ۱۳۴۱ در شهرستان هیدج استان زنجان به دنیا آمد. او اولین فرزند خانواده بود، حکمت از کودکی بسیار باهوش بود،او قبل از آغاز دوران مدرسه، به مکتب رفته و خواندن و نوشتن را یاد گرفته بود و با قرآن هم مأنوس بود.
دوران ابتدایی و راهنمایی را در هیدج سپری کرد و برای گذراندن دوران متوسّطه به شهرستان ابهر رفت. دیپلم تجربی را در این شهر گرفت. با وجود آن که در حال تحصیل بود، همیشه یاور خانواده بود و پدر را در امر کشاورزی یاری میکرد. تا هنگام اخذ دیپلم، همه ساله شاگرد ممتاز کلاس بود و با استعدادی که داشت حیرت همگان را برمیانگیخت.
هنوز دیپلم خود را نگرفته بود، که جنگ شروع شد. خانواده اش شرط گذاشته بودند که «تا دبیرستانت تمام نشود، نمیگذاریم به جبهه بروی.» امام هم که مدرسه را سنگر شمرده بود، همین دو موضوع کفایت میکرد تا قبل از ورود به دانشگاه پشت جبهه بماند. بیستم آبان ماه ۱۳۶۱ در کنکور رشتۀ علوم تجربی شرکت کرد و نه روز بعد، ۲۹ آبان ماه، زمانی که خودش را برای شرکت در اردوی رزمی آماده مینمود، با شهادت و مراسم تشییع پیکر پاک پسرعموی عزیزش مواجه شد.
در اعزام بعدی، در تاریخ ۲۰ آذر به آرزوی دیرینه اش دست یافت و به اردوگاه اعزام شد.
در سال ۱۳۶۱ بعد از اعلام نتایج پذیرفته شدگان دانشگاهها، معلوم شد در رشته داروسازی دانشگاه تهران پذیرفته شده است و ادامه فعالیت فرهنگی خود را به دانشگاه منتقل کرد. از بدو ورود به دانشگاه نظر بسیاری را به خود جلب نمود. « تجربیات مبارزاتی، اهداف عالی فرهنگی (که سالها ذهن او را مشغول کرده بود) و تربیت دینی و مذهبی» او با «دانش جدید روز و مطالعات بسیار او در زمینههای گوناگون» گره خورد و از او شخصیتی همه جانبه و آگاه ساخت.
در دانشگاه لحظه ای آرام نگرفت؛ مدام به فکر مسائل مورد ابتلای جامعه بود. افکاری عالی در سر داشت و به این فکر میکرد که باید مملکت را از دست متخصّصان غیرمتعهّد برهانیم. از لحاظ هوش و استعداد، نابغهای بود که همگان به آیندۀ روشن او اطمینان داشتند. چنان اهل مطالعه بود که اسباب سفرش را، بیش از هر چیز، کتاب تشکیل میداد.
هیچ حرفی را بیدلیل و بنیان بیان نمیکرد و هیچ قدمی را بدون هدف برنمیداشت در موضوعات مختلف بسیار پخته و حساب شده اظهارنظر میکرد.
چنین شخصیت چندجانبه و استوار، از سال ۶۱ تا ۶۴ چندین بار در جبهه های جنگ با اطمینان حضور یافت.
به اذعان همۀ دوستان و آشنایان و خانواده و خویشان، لحظهای از زندگی او به بطالت سپری نشد و در همه حال یا مشغول کارهای علمی و مطالعاتی بود، یا به عبادت می پرداخت یا در حال کمک به خانواده بود. سرانجام این تلاشها به همراه استغاثه های شبانه، او را لایق درگاه الهی نمود و در پانزدهم مهرماه سال ۱۳۶۴ در یک پایگاه نظامی در شهرستان بانه استان کردستان همراه با جمعی از رزمندگان در محاصره قرار گرفتند و پس از نبردی جانانه، بر اثر اصابت تیر به سینه، پهلو و شکم به شهادت رسید.
خاطره ای از مادر شهید
وقتی که جنگ شروع شد، حکمت الله نیز به میدان نبرد رفت. من سعی میکردم مانع جبهه رفتن او بشوم. تا این که روزی به او گفتم: «حکمت الله هر قدر مال و ثروت لازم است به جبهه بدهیم ولی تو از جبهه رفتن منصرف شو و درست را بخوان» ولی او در جواب من گفت: « نه مادر جان این کار را از من نخواه؛ آنجا تا دلت بخواهد مال هست، فعلاً جان لازم است.»
خاطراتی از پدر شهید
• روزی به او گفتم: «حکمت تو بمان و درست را بخوان و به درس و اوضاع بچّه های کوچکتر نیز رسیدگی کن و بگذار من به جای تو در جبهه حاضر شوم.» ولی او در جواب گفت: «الان اوضاع به گونهای است که لازم است هر دوی ما در جبهه باشیم.» به او گفتم: «حکمت نکند در دانشگاه نمیتوانی درس هایت را بخوانی و به جبهه میروی؟» با این که هرگز از خود حرفی نمیزد، به اجبار گفت: «پدر جان در دانشکدۀ ما دانشجوهای مطرح سه نفرند و یکی از آنها من هستم.»
• یک شب از خواب بیدار شدم و صدای ناله و زاری سوزناکی شنیدم. او را دیدم که نماز شب میخواند و با التماس شهادتش را از خداوند طلب میکند. نالههایش به قدری سوزناک بود که دلم به رحم آمد و با خودم گفتم: «استغفرالله، اگر من جای خدا بودم حتماً شهادت تو را میدادم تا اینقدر اذیّت نشوی.»
• رابطه اش با من بیشتر رابطۀ دوستی بود تا پدر و فرزندی. از جبهه که برایم نامه مینوشت خیلی خوشحال میشدم؛ احساس میکردم بعد از چند سال شخصی را پیدا کردهام که درکم میکند.
• همیشه وقتی زخمی میشد، کارش این بود که به خانواده اطّلاع نمیداد تا بهبودی حاصل شود.
گزیده ای از وصیت نامه شهید
سرافرازی و افتخار شما در گرو رزم بیامانتان، در جمیع جبهه های نبرد است. شما با جهاد فرهنگی از کودتای خزنده، با جهاد اقتصادی از شکست حتمی و با جهاد نظامی، دلاورانه از سقوط جان سالم به در خواهید برد. آگاه باشید که زندگی در سالهای متمادی طی قرون، اندازۀ یک ساعت مجاهده برای حفظ و گسترش اسلام ارزشی ندارد.
کاهلی و سستی را از خود برانید. پیشقراولان و پیشکسوتان اسلام را اسوۀ خود قرار دهید. از علی درس شهامت و درس چگونه زیستن بیاموزید و در این جهان، درود ابدی و در جهان دیگر، فضل الهی را شامل حال خود سازید. هان بدانید که زندگی شما در گرو پویایی شماست: